دلم گرفته،دلم سخت درسینه گرفته،باتمام وجودتورامیخوانم، ازتوچیزی نمیخواهم جزدریای بی ساحل وجودت را،جزدستهای مهربانت، جرنگاه آرامت را که دیرزمانی است درسیل بادبی وفایی زمانه گم کرده ام. این قدر داغونم که هیچ کس تا حالا این حس و تجربه نکرده خیلی دلم گرفته از دنیا خسته شدم از این که یه کوه ادم پشتتن و اما احساس تنهایی مثل خوره ذهنتو می خوره چقدر حس مزخرفی دلم شکسته دلم از تموم ادما شکسته از ادمایی که فکر می کنی همیشه با هاتن اما خیلی زود اونا هم میرن و تنهای تنهات می زارن عجب دنیاییه..... می گفتن تف به این دنیا اما الان می دونم که چی دارن می گن چرا سهم ادما همش تنهایی و غمه چرا وقتی دلت پره هیچ کس نیست که سرتو بزاری روی شونه هاش و زار زار بزنی زیر گریه اون قدر که تموم این دنیای لعنتی رو اب ببره وای خدای من چرا تو دیگه صدامو نمی شنوی تو که هر موقع دلم می گرفت منو اروم می کردی الان هم دستای پر محبتت رو می خوام همین چیز زیادیه.... عزیز ترین ادمایی که دور و برم بودن این طوری اند اونایی که همیشه فکر می کردم عزیزترینم هستن پشت پا به دلم زدن خدا چرا وقتی خندس باید پشتش گریه و غم باشه مگه شادی بده... خدایا دلم گرفته شاید اگه ناراحتی نبود هیچ موقع ما بنده هات سراغت نمی اومدیم . خدایا دلم گرفته از ادمایی که تظاهر می کنن عاشقتن از ادمایی که ..... خدایا عشق چیه عاشقی کدومه ؟ چرا اون چیزی و که من اسمش و میزارم عشق همش سراب می شه خدایا عاشقی و یادم بده . شرط عاشقی عشق تویه؟؟؟؟خوب یادم بده یادم بده همش عاشق تو باشم خدایا تو دنیات تنهای تنهام جز تو کسی رو ندارم تو پناه منی تو تنهایی هام تنهام نزار خدایا دلم گرفته ارومم کن همین ....چیز زیادیه که منه بنده ازت می خوام فقط ارومم کن. ارومم کن که خیلی داغونم ..خیلی.... دوست دارم خدا تو دیگه منو فراموش نکن تو تنهام نزار همین..... دوست دارم خدا ...فقط نگام کن...فقط نگام کن می نویسم می خوانم وفریادمیزنم همیشه دوستت دارم اماحیف دوست داشتن همیشه کافی نیست........ بی تودیگه نمی تونم ذره ذره تموم شدم ای بی وفاای مهربون تورفتی وتنهاشدم حالا میگم بیا ولی انگاردیگه نمی تونی یکی دیگست توزندگیت اینوازقلبت شنیدم می دونی گریه میکنم شبا برای عشق تو؟ نمی رسم به تو ولی داد می زنم دیونتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم . . . . نیمکت عاشقی یادت هست؟ کنار هم، نگاه در نگاه وسکوتمان چه گوش نواز بود.. بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود، برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت.. او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید، اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد. بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم، مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم. بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند. دوباره صدایم کن..